من نویس های یک‌ زن



داشتم کتاب جف اولسون رو می خوندم.می گفت از همین الان تصمیم بگیرید کارهای نیمه تمامتون رو تموم کنید

یه نگاه به زندگیم انداختمدیدم چقدر کارهای نصفه نیمه یا بعضا فراموش شده دارم که باید تمومشون کنم.

پریروز بعد از نماز صبح یهو به سرم زد شروع کنم به خوندن نمازهای قضام

من نزدیک به ده روز نماز قضا از روزایی که بیمارستان بودم ،دارم

پس سریع آخر دفترچه یادداشتم تعداد نمازهای قضام رو چوب خط گذاشتم و تا حالا چهارتا نماز ظهر و عصر خوندم و ان شاء الله وقتی تموم شد میرم سراغ مغرب و عشا

نماز صبح هم زیاد توی مشهد بعد از نمازهام خوندم.

میمونه اون نمازظهرهایی که وقتی کلاس سوم یا چهارم بودم بدون وضو می رفتم می خوندم:)))

   

امروز تعداد روزه های قضام رو هم نوشتم و اگه خدا قبول کنه از امروز شروع کردم به روزه گرفتن.واقعا این روزای کوچیک حیفن که از کنارشون بگذریم


خلاصه کمر بستم به انجام سریع کارهای پیش رو و تموم کردن کارهایی که عقب افتادند.

امروز وقتی پسرک گفت باید برگه ی مدرسه رو ببریم مرکز بهداشت و معاینه بشم .اولش گفتم ولش کن واسه بعد.ولی یهو بلند شدم و گفتم نه بعد فایده ندارههمین امروز.

خلاصه رفتیم برای معاینه و اونجا مچم رو گرفتند که پرونده ی خودت ناقصه و مراجعه نداشتی

دیگه قد و وزن و فشار و دور کمر رو گرفت و من رو ارجاع داد به ماما.

ماما ازم پرسید بات تماس نگرفته بودند که بیای؟.گفتم اتفاقا چند دفه زنگ زده بودن و من نیومده بودم:))

خلاصه معاینه سینه رو انجام داد و گفت قصد بارداری نداری؟

گفتم چرا اتفاقا.

بهم یه جعبه قرص اسید فولیک داد و گفت آزمایش های قبلیم رو هم بیارم و برم پیش دکتر مرکز که برام پرونده ی پیش از بارداری درست کنه.

دکتر مرکز هم پرونده تشکیل دادن و گفتن بیام واکسن کزاز بزنم.

خلاصههه یکی از کارهای فراموش شده م همین رفتن به مرکز بهداشت بود که شکر خدا به همین سادگی انجام شد والان به خودم قول دادم توی همین هفته برم و واکسن کزاز رو بزنم ان شاء الله⁦^_^⁩



امروز سر نماز خدارو شکر کردم بابت سالم بودن پسرم و خودمواقعا این نعمتیه که میلیاردها تومن میرزه و ما بابتش ان شاء الله تا آخر عمر ثروتمندیم⁦^_^⁩


به نام خدایی که هست ،بوده و خواهد بود.
این نمی‌دونم وب چند و دوست هم ندارم توی ذهنم دوره کنم و ببینم این چندمین وبه
البته همین وب هم دو سه بار محتواش پاک شده و الان دوباره داره از اول نوشته میشه.
دلم می خواد اینجا خودم باشم و از فراز و فرودهای زندگیم بنویسم و تهش ببینم پیشرفتی داشتم یا نه
چند ساله که شروع کردم به تغییر.
گاهی حس می کنم خیلی تغییر کردم و گاهی حس می کنم خیلی هم چیز زیادی به دست نیاوردم.
البته حس اولی قویتره.
پس تصمیم گرفتم اینجا بنویسم و انتهای هر ماه یه نگاهی به نوشته هام بندازم و ببینم تغییری کردم یا نه.
شاید همین کار یه نیروی محرکی بشه که من رو به سمت جلو هل بده.
تا ببینم خدا چی میخواد.
ماشاءالله ولا حول ولا قوة الا بالله
+اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم بعدد ما احاط به علمک

ینی باید بگم عاااشق خودمم:))))

داشتم  پست قبل رو می نوشتم که دیدم صدای قرآن خوندن میاد و گویا کسی فوت شده

بعد هم دیدم برق نیست

گوشی رو برداشتم زنگ زدم به همسرم و گفتم سلام،کجایی؟.گفت رفتم شاهپور.

گفتم چرا برق نیست.؟.گفت من چه میدونم چرا؟:/

گفتم کی مرده؟.گفت من چه میدونم؟:/

گفتم چرا نرفتی جواب آزمایش مامانم رو بگیری؟گفت میام میام.

گفتم بیمه ها رو ریختی به حساب؟گفت تا ظهر میام میریزم.


خلاصه وقتی گوشی رو قطع کردم خنده م گرفت،.آخه هنوز چند دیقه نبود که از نوشتن پست قبل و این که گفتم دوست ندارم گیر بدم به بقیه،می گذشت:)))


ولی خوبه ،حالا می نویسمشون اینجا و کم کم زشتی رفتارم برای خودم کاملا به چشم میاد و ان شاء الله زودتر خودم رو اصلاح می کنم:))

الان هم بنده خدا همسرم اومد با عجله کنتور برق رو نگاه کرد و برق رو وصل کرد و رفت.

گفتم برات چایی بذارم اگه باز بر می گردی ،ولی گفت نه نمیام الان

خدا حفظش کنه برام،تازگی ها خیلی دوسش دارم :)))


از روزی که اینترنت قطع شد من هر روزی روزی ده دفه روی آدرس انار بانو میزنم تا ببینم نت وصل شده یا نه؟.

و حس می کنم چه کارِ تباهی انجام می دم.

راستی چرا وقتی خودم از این کار که مدام به نت بیام و اینترنت رو چک کنم متنفرم ،اما باز دستم ناخودآگاه سمت تبلت می ره؟ .

غیر از این هنوز خیلی کارهای دیگه هم توی زندگیم هست که دوستشان ندارم،ولی انجام می دم و بعد احساس تباه بودن می کنم.

از خندیدن زیاد متنفرم و باز انجام می دم،.از شوخی کردن زیاد متنفرم و باز انجام می دم.از دیدن کلیپهای طنز خسته ام و باز انجام می دم.از گیر دادن الکی متنفرم ولی به خودم که می آم می بینم به بقیه گیر می دم.

و خیلی چیزهای دیگه.


من واقعا باید چه چیزی رو توی ذهنم تغییر بدم تا این چیزها درست بشه؟

هرچند اگه با انصاف باشم باید بگم یک تغییرهایی هم داشتم

مثلاً این که دیگه با کسی چت نمی کنم زیاد(به استثنای خواهر شماره ۳) و تونستم از گروههای زیادی لفت بدم.این که کانالهام الان همشون فقط مذهبی هستند ،این که بیشتر وقتم توی ایتا می گذره که خلوته.این که دیگه پیام و کلیپ فوروارد نمی کنم مگر چیزایی که خیلی مهم بنظر میان،.

و البته خندیدنها و شوخی کردنهام هم تا حدی کم شده.


آره،هیچیِ هیچی هم نبوده ولی بقول  اون نویسندهه که شک دارم کدوم بود توی عصری که همه ی کارها به سرعت فشار دادن یک دکمه انجام میشه ماها صبر رو از دست دادیم و حوصله ی صبر کردن نداریم ،برای همینه که زود نا امید میشیم.

پس کلا باید روی صبر کار کنم تا بتونم به هدفم برسم ان شاء الله.



+تمام آرزوم رسیدن به این شعره


خلاصه  تمام مراحل عرفان و سیر وسلوک در این یک بیت آمده است :


صمت ، جوع ، سحر ، عزلت ، ذکر به دوام

ناتمامان جهان را کند این پنج تمام.


صمت (سکوت )

جوع(کم خوری)

عزلت (دوری از مجالس غفلت)



❤️کانال آیت الله بهجت❤️


@bahjatee


دیروز روز خوبی بود .

همسرم بدون این که تذکر بدم خودش رفت و دفترچه های بیمه رو مهر کرد .

ظهر هم که اومد خونه و ناهار خورد و شروع کرد به ور رفتن به گوشی و بعدش خوابید تا ساعت چهار و نیم ،سعی کردم بهش گیر ندم چون صبحش توی فایل استاد شنیدم که می گفتن بعضی آدمها حتی حاضر نیستن یه سی دی برای تغییر زندگیشون گوش کنند و

منم برای شروع از بازار یه برنامه گرفتم در مورد روابط زن و شوهر در اسلام .

و به همین دلیل سعی کردم آروم باشم و بهش گیر ندم

یکم  استغفار کردم و کنار بخاری خوابم برد

ساعت چهار و نیم خودم بیدارش کردم.

بلند شد نشست و بعد رفت وضو گرفت و نماز خوندآخرش از زبونم پرید و گفتم آخه این چه وقته نماز خوندنهولی باز سعی کردم گیر ندم بیشتر

بعد از نماز گفت پاشو آماده شو ببرمت چشم پزشکی یه عینک جدید واست بگیرم.

خوشحال شدم ولی گفتم بذار یکم دیگه غروب میشه من نمازم رو بخونم و بریم.

خلاصه اون رفت و من توی اون فاصله وضو گرفتم و شروع کردم به استغفار

بعد هم اذان گفتن و نماز خوندم و لباس پوشیدم و وقتی دیدم همسرم نیومد باز شروع کردم به استغفار و بعد یاد ختمی که طیبه گفته بود افتادم .بلند شدم سوره ی فرقان رو خوندم و  برای برطرف شدن مشکل اون طرف دعا کردم.

همسرم رسید و رفتیم سمت چشم پزشکی.

اولش دیدیم جای پارک نیست ولی من چون استغفار کرده بودم میدونستم پیدا می کنیم.یکم جلوتر که رفتیم یه نفر از پارک در اومد و ما رفتیم جای اون

بعد رفتیم سراغ مطب دکتر قدوسی.دیدیم رفتن خارج و تا دیماه نیستن

اومدیم بیرون و دیدیم روبه رومون یه چشم پزشکیه دیگه ست

وقتی رفتیم داخل هیچکس نبود .با خودم گفتم چقدر چشم پزشکی ها خلوته:/

بعد منشی گفت نوبت داشتین گفتم نه.

دفترچه م رو گرفت و بعد گفت بفرمایید داخل.

سریع خانوم دکتر چشمام رو معاینه کرد و شماره ی چشمم رو نوشت و گفت همین پایین عینک بگیرید تا ده پونزده درصد بهتون تخفیف بدن.

بعد از تشکر و خدافظی از اتاق بیرون اومدم و دیدم عه چقدر شلوغه:))

و باز هم معجزه ی استغفار رو دیدم که کارها چطور برام هموار میشه بطوری که بدون نوبت گرفتن یه لحظه هم معطل نشدم توی مطب:))

توی فروشگاه عینک هم وقتی داشتیم انتخاب می کردیم دایی همسرم از راه رسید وچون با فروشنده آشنا بود ازش خواست بهمون بیشتر تخفیف بده:))


خلاصه خیلی خوب بودهمه چی پشت سر هم و قشنگ اتفاق میفتاد:)

وقتی این چیزها رو می بینم توی دلم می گم اگه میتونستم اونطور که باید و شاید استغفار کنم زندگیم چه شکلی میشد؟!!



۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

#در_محضر_استاد


رفع پستی های درون و بیرون


شخصی از آیت الله بهجت سؤال کرد: ما آلوده به پستی های درونی و بیرونی هستیم در رفع آنها ما را یاری کنید.

آقا فرمودند: 

زیاد بگویید استغفرالله» و خسته نشوید


دیروز صبح وقتی داشتم فایل استاد رو گوش می کردم،ایشون گفتند وقتی به جسم بها ندیم و بهش نرسیم ،نمی تونیم روحمون رو پرواز بدیم⁦

گفتند وقتی روزی حداقل نیم ساعت ورزش نمی کنید به بدن خودتون خیانت می کنید چون با این تنبلی و کسل بودن جسم ،نمی شه پرواز کرد.

هیچی دیگه منم پا شدم همون وقت شروع کردم به ورزش و پیاده روی سریع.امروز هم همینطور. 

من باید اراده کردن رو یاد بگیرم.

می خوام ساعت های استفاده کردن از گوشی رو هم خیلی کم کنم.

در حد گوش کردن فایلهای استاد و کار کردن روی زبان.

دیگه هم نباید کتاب الکترونیکی بخرم و خودم رو موظف کنم برم دنبال کتابهای کاغذی:)


2-دیروز عصر پسرک می خواست بره برای اردوی مدرسه ( استخر رفتن) ،مایو بخره.چون من مایو و عینک شناش رو قایم کردم و یادم نمیاد کجا گذاشتم:/

خلاصه بهش گفتم فقط مایو بخر ولی اون اصرار داشت بازم عینک بخره.سر همین موضوع هی بحث کردیم و خلاصه باید گفت دعوامون شد

بعدشم اون رفت خونه ی مادر شوهرم،.اونجا کلی گریه کرده بودپدرشوهرم زنگ زد گفت خودم براش میخرم و بچه رو اذیت نکن.گفتم نمیشه که هر چی خواست سریع براش بخریم و.

خلاصه رفت خرید و وقتی برگشت خونه سریع اومد گفت مامان تو رو خدا ببخشید،من کنترلم رو از دست دادم و.خلاصه من که خودم از رفتار خودم پشیمون بودم وقتی اینجوری اومد گفت ،فقط می خواستم بغلش کنم ببوسمش اما خب یکم تو قیافه موندم و بعد با هم آشتی شدیم و کلی بوس و بغل کردیم:))


3-شب قبل خواب وضو گرفتم و از خدا بابت اتفاقای خوب تشکر کردم و بابت خطاهام استغفار کردم و اشک ریختم و از خدا خواستم گناهای اون روز و روزای قبل رو هم ببخشه.

به خدا هم گفتم خدایا هرکس در حقم بدی کرده،غیبت کرده،تهمت زده،حق ضایع کرده،حرف بد بهم زده ورو بخشیدم ،به امید این که تو هم من رو ببخشی.

بعد هم هفتاد تا استغفار کردم و صلوات شمار رو گذاشتم کنار.

و بعد همینطور باز استغفار گفتم و خوابیدمصبح حالم خیلی خوب بودخیلی سبک بودم.


4-یکی از تغییراتی که به وضوح این روزا حسش می کنم اینه که حسادت توی وجودم خیلی کم شده.قبلنا از این که توی بعضی چیزا کم تر از بقیه بودم با این که توی ظاهر نشون نمیدادم ولی از درون فرو می ریختم.

ولی امروز وقتی سر یک موضوعی دیدم به لحاظ درون هیچ اتفاقی برام نیفتاد ،خوشحال شدم که بالاخره تونستم این رذیله که میگن توی وجود همه هست رو کنترل کنم ان شاء الله که روز به روز هم بیشتر پیشرفت کنم.

آدم وقتی حسادت نداشته باشه آرامش زیادی داره چون یاد می گیره زندگیش رو با کسی مقایسه نکنه و از داشته های خودش لذت ببره⁦^_^⁩


5-وقتی همسرم صبح گفت امروز زودتر بیدارم کن که بریم جواب آزمایش مادرت رو بگیریم خیلی خوشحال شدم.خوشحال از این که برای چیزایی که برای من مهمه وقت می‌ذاره،.چون بعد هم تا بهش زنگ زدم که کنتور پریده سریع اومد و رفت یه کنتور نو خرید و درستش کرد و اگه درست نمی کرد لباسهای تو لباسشویی و خونه ای که نیاز به جارو کشیدن داشت تکلیفش چی میشد؟

آره واقعا ناشکریه اگه قدرش رو ندونمخدایا برام حفظش بکن به حق عشق حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)⁦^_^⁩



خب روزها می گذره و من هنوز نمی دونم به سمت تغییرات مثبت پیش میرم یا دارم خنثی پیش میرم؟!

البته این چند روز سعی کردم ورزش رو حتما انجام بدم.از ده دقیقه تا بیست و چند دقیقه.

یعنی بیشتر فایلهای استاد رو می گذارم و همینطور که بهشون گوش می کنم ،نرمش می کنم و دور تا دور خونه پیاده روی سریع می کنم و نفس عمیق می کشم که بنظرم خیلی خوبه⁦^_^⁩

به پیشنهاد ملکه بانو کتاب خرده عادتها رو هم از کتابراه خریدم و ان شاء الله امروز شروع می کنم به خوندنش.

نمازهای قضا رو هم دارم می خونم و شیش تا نماز مغرب و عشا بیشتر نمونده از اون چوب خطهایی که کشیدم.


تا اینجاش خوبه ولی این روزها بیشتر بحث می کنم با پسرک و گه گاهی به همسرم گیر میدم و عجیب اینجاست که از درون عصبی نیستم ولی هم‌چنان  این رفتارم  رو ادامه میدم.شاید جریان  همین مقاومت ذهنی باشه که میخواد من رو دلسرد کنه ،ولی کور خونده:))



پریروز ان گرامی رفتیم دکتر و جواب آزمایشات قبل بارداریم رو گرفتم و خداروشکر خوب بود.بعد از دکتر هم رفتم و کتاب نیمه ی تاریک وجود نوشته ی دبی فورد رو خریدم .کتابفروشه گفت این الان سی و هشت تومنه ها.ولی خب توی کتاب زده بیست و دو،شما همون بیست بده:))


بازم می خواستم کتاب بخرم ولی خب شب شده بود و خواهرام اجازه ندادند توی کتابها بگردم و انتخاب کنم ،این کتاب رو هم چن وقت پیش فرزانه دوستم معرفی کرده بود و دوست داشتم بخرمش،برای همین تا دیدمش برش داشتم.

حالا بعد از کتاب خرده عادتها ،بیکار نمی‌مونم و کتاب جدید دارم خداروشکر⁦^_^⁩


خب از برنامه هامم بگم که شبها بعد از وضو یه کم روغن زیتون میذارم جلوم و کف پام رو حسابی ماساژ میدم و پلاستیک و جوراب می پوشم و بعد میرم توی رختخواب.علتش هم اینه که میگن ماساژ پا با روغن زیتون خیلی اثرات خوبی روی بدن می‌ذاره و برای گرفتن نتیجه باید سی چهل روز این کارو بکنیم ،منم توی دفترچه تاریخ یکماه رو زدم که هرشب این کارو بکنم ،بیشتر هم بخاطر این ،این کارو می کنم که یاد بگیرم یه کاری رو تا ته انجام بدم.فعلا که چهار شب انجام دادم،ان شاء الله تا تهش میرم و هم برای سلامتیم یه کاری می کنم و هم تا ته راه رفتن رو تمرین می کنم:))

دیگه این که اون دو رکعت نماز شب خوندن خیلی راحت شده و خداروشکر شاید تا چند وقت دیگه بتونم نماز وتر رو هم بهش اضافه کنم.چیز دیگه ای هم که تغییر دادم اینه که برای این که نمازم به دلم بشینه توی نیت نماز خطاب به خدا می گم دو رکعت نماز شب می خوانم ،چون تو دوست داری⁦^_^⁩

اینجوری با خدا ندارتر میشم انگار⁦^_^⁩


یه روزایی خیلی سعی می کردم جمله ی تاکیدی بگم ولی خیلی سخت بود.نمی تونستم حتی تکرار کنم من روز به روز از هر لحاظ بهتر و بهتر میشوم.

خیلی راهها رو امتحان کردم ولی نمیشد.

جلوی آینه،با آهنگ،با شعر،دم خوابیدم،دم بیدار شدن،نوشتن،ضبط کردننه فایده نداشت.

باید حس خوب میداد که نمی‌داد .ولی امروز موقع پیاده روی سریع و نفس عمیق کشیدن حس کردم دلم میخواد مدام تکرار کنم خدا من رو خیلی دوست داره،خواسته های من براش مهمه و دوست داره من به تموم آرزوهام برسم .

گفتن این جمله ها لذت بخش بود و تصمیم گرفتم از این به بعد موقع ورزش مرتب تکرارشون کنم⁦^_^⁩

ای خدا بازم یاد حرف آیت الله بهجت افتادم که می گفتن شما به اونچه که میدونید عمل کنید،بقیه ی چیزها به شما گفته میشه⁦^_^⁩


خداروشکر واقعا،خیلیییی شکر⁦^_^⁩


+دیشب توی ایتا خوندم که علت خواب آلودگی توی صبح رطوبت مغزه و برای رفعش باید اسپند دود کنیم.

خودم که خواب آلود نیستم اونقدر ولی خوبه برای اهل خانه صبح به صبح اسپند دود کنم⁦^_^⁩


خوندن کتاب برتری خفیف ،خوندن اون مطلب در مورد تغییرات یک واحدی و خوندن همین اوایل کتاب خرده عادتها یه تلنگر توی ذهنم زد.

به این که من هم سعی کنم همین کارو بکنم.یعنی الان توی نماز ظهر یه لحظه دلم گرفت که چرا تمرکز ندارم یا حضور قلب ندارم.بعد به خودم گفتم بیا از همینجا تغییرات یک واحدی رو شروع کن.

بعد با خودم گفتم از امروز سعی می کنم  رکعت اول همه ی نمازهام  رو با تمرکز کامل  بخونم.فقط و فقط رکعت های اول

بعد هم که شروع کردم به گفتن ذکر تسبیحات حضرت زهرا (س) با خودم گفتم  اولین ذکری که میگم از هر کدوم از این سه ذکر رو حواسم رو جمع می کنم.

گرچه کار ساده ایه و اصلا سختی و بی حوصلگی نداره ولی همین تمرین کوچیک حس خوبی بهم داده.یاد حرف دکتر فرهنگ افتادم که می گفتن اثر ضربه های کوچک و مداوم کم کم نتیجه های بزرگ رو به وجود میارن.

همون طور که قبلاً خودم این کار رو ناخواسته امتحان کرده بودم

یه مدت ساعت رو کوک می کردم روی نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه قبل از اذان صبح.بعد بیدار میشدم چای و کیک میخوردم و گاهی نماز هم میخوندم ولی به جز یکی دو شب ،دیگه لذت نداشت.

بعد تصمیم گرفتم فقط ذکر بگم و.

خلاصه خیلی پیچ و خم داشت.

این روزا که ساعت رو میگذاشتم روی چهارونیم.گاهی بیدار میشدم و استغفار می کردم.گاهی بیدار میشدم و همینطور که ذکر می گفتم می خوابیدم.گاهی فقط سلام به امام زمان میدادم و از رختخواب میومدم بیرون و جلوی بخاری دراز می کشیدم.گاهی فقط فکر می کردم و.الان چند شبیه که دو رکعت نماز می خونم به نیت نماز شب و بعد صلوات و استغفار.

و خوبیش اینه که احساس نمی کنم دارم کوه می کنم

از دیشب هم ساعت رو گذاشتم روی چهار و چهل و پنج دقیقه که حس نکنم خیلی وقت هست تا اذان و دوباره بخوابم.

خلاصه مهم شروع کردنه،بالاخره آدم یه راهی پیدا می کنه.

الان از این که سحر بیدار نشم عذاب وجدان می گیرم.درسته عبادت خاصی نمی کنم ولی دلشوره می گیرم و احساس پوچی می کنم


خب پس برای بقیه ی کارها هم همینطور ذره ذره باید جلو برم تا به یه نقطه ی امن برسم و بعد دوباره همت کنم واسه مرحله ی بعد ان شاء الله.

پس ،مهممم شروع کردنه.

خدا هم که قطعا کمک می کنه قربونش برم ⁦^_^⁩


وقتی میرم از خونه بیرون و چیزی می شنوم و می بینم که شاید گناه باشه،وقتی پر حرفی پیش میاد و روحم خسته میشه .وقتی با یه حالت دلشوره از در خونه وارد میشم و مثل یه معتاد میدوم دنبال صلوات شمارم و طاقت ندارم واسه حتی یه لحظه تأخیر توی ذکر استغفار گفتن،می فهمم تغییر کردم.

وقتی مثل یه معتاد که مواد بهش می رسه،ذکر استغفار رو که می گم کم کم نفسم جا میاد ،فقط دلم میخواد بگم خدایا شکرت که هم چین چیزی بهم هدیه دادی.

شکرت خدا.خیلی خیلی شکرررت⁦^_^⁩


+یه سررسید برداشتم و هر روز توی اون با خدا حرف میزنم ،شاید برای همین اینجا کمتر نوشتم این چند روز.نمی دونم شاید دلم می خواد از راز قسم خوردن خدا به قلم راهی درست کنم واسه عاشقتر شدن:)


++اول یکی از فایلهای استاد یه آهنگی بود از غلامرضا صنعتگر که فک کنم اسمش خدایا شکر باشه.وقتی شنیدمش،عاشق آهنگش شدم و کلی با حال خوب باهاش اشک ریختم⁦^_^⁩





حالم خوب نبود.حس کردم استغفار گفتن هام به دلم نمیشینه.

استغفار اگه درست گفته بشه صدتا که میگی حالت خوب میشه .دلت وا میشه.

اما فایده نداشت.

گفتم شاید باز باید به یاد خودم بیارم که من یه بنده ای هستم که تموم روزای زندگیم با گناه شب شده.

کم و زیاد داشته ولی مطمئنا خالی از گناه نبوده.

اصلا کی می تونه ادعا کنه یه روز از زندگیش خالی از گناه بوده.

خلاصه آخر سر رسید رو باز کردم و با خودکار شروع کردم به نوشتن.

به این که خدایا حالم خوب نیست و چه بد ویا شاید خوب که الان می‌دونم هرحال بدی نتیجه ی گناهامه.

وبعد نوشتم خدایا بیست و دو سال و اندی از سن تکلیفم می گذرهتو این مدت  چه غیبتها که نکردم،تهمت ها که نزدم،دروغ ها که نگفتم،چه حسادتها و کینه ها،چه بی حرمتی ها و بدخلقی ها،چه گستاخی ها،چه قضاوت‌های نابجا ،چه توهین ها و حق ضایع نکردن ها و چه و چه و چه ها که مرتکب نشدم

همینطور که اعتراف می کردم حالم بهتر شد.

تهشم نوشتم خدایا من به خودم ظلم کردم و تنها تویی که می تونی نجاتم بدی.


وقتی خواستم سر رسید رو ببندم ،یه دفه گفتم بذار ببینم توی این صفحه ای که این ها رو نوشتم کدوم غزل حافظ هست.

یعنی قشنگتر از این نمی شد.توی معنی فال نوشته بود:

ای صاحب فال ،هر انسانی دچار خطا و گناه می شود ولی خداوند متعال راه بازگشت برای همگان را باز گذاشته است تا به سوی او رو کنند.شما می توانی گذشته را جبران کنی و دیگر هیچ گاه آن را تکرار نکنی،تنها نکته ی مهم این که باید از تجربه ی دیگران استفاده کنی.سعی کنید از مسیر حق و حقیقت دوری نکنید و از مراجعه مستقیم به قرآن کریم و ایجاد ارتباط با خدا دریغ نورزید.


راستی راستی خدا با وسایل دنیایی هر دم با ما حرف میزنه.کاش گوش هامون اینقدر پر از پنبه نبود


خب ،بعد از یک مدت نسبتا طولانی دوباره برگشتم که از روند کارهایی که در جهت خودسازی انجام میدم بنویسم:)

*این مدت که نبودم یک آزمون مهم داشتم که به لطف خدا از پسش براومدم و فکرم آزاد شد.

بعد از آزمون هم یک خونه تی مختصر انجام دادم به مناسبت اومدن زمستون:))


*در مورد نماز شب هم باید بگم که نماز وتر رو هم اضافه کردم و کاملا حس می کنم که وقتش بود چون دیگه حس می کردم دو رکعت خیلی کمه


*اون ده روز نماز قضایی هم که گفته بودم خوندم و تموم شد و الان ده تا چوب خط کشیدم واسه خوندن نماز آیات هایی که ازم قضا شده و نمی‌دونم چن تاست.


*کتاب نیمه ی تاریک وجود رو هم شروع کردم و از بس توی تمرین هاش سوار آسانسور شدم و هفت تا طبقه رفتم پایین و رسیدم به باغ خودآگاهم ،خسته شدم:)))

ولی یه صحنه های که باید تجسم می کردیم خیلی باحال بود:))


*بعد از آزمون یک مقدار استغفار گفتنم کم شده بود که باعث شد خیلی به لحاظ روحی افت کنم ،ولی به لطف خدا باز شروع کردم به استغفار و حالم بهتره.


*یه مدت بود حس می کردم تمرکز پایینم باعث میشه نتونم همه ی خونده ها و شنیده هام رو عملی کنم و برای همین دارم تمرین مدیتیشن می کنم تا تمرکزم بالا بره:))


*اون تمرین روغن زدن به پام بود که گفتم یه ماه انجامش میدم،تا شب دوازدهم بیشتر ادامه پیدا نکرد:)))


*ولی ورزش رو تقریبا هر روز انجام دادم به استثنای یکی دو روز:)


*چهارتا فایل در مورد مهارتهای زندگی از استاد شجاعی دان کردم که گوش کنم و فعلا دوتاش رو شنیدم و چیز قشنگی که یاد گرفتم این بود که ذکر یا مبدل رو روزی 62بار بگم تا خدا بدیهام رو به خوبی ها مبدل کنه،حس های بدم رو هم به حس خوب بدل کنه،اصلا نادانی هام رو به آگاهی تبدیل کنه ان شاء الله⁦^_^⁩


*زن داداشم و نرگس وبهار هم که کتاب سه دقیقه در قیامت رو خوندن تصمیم به خودسازی گرفتن و الان من خیلی خوشحالم چون اینطوری خیلی راحت تر می تونیم جلو بریم⁦^_^⁩


**چقدر قاطی پاتی نوشتم،سعی می کنم دفه ی آخرم باشه:))


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها